ژاندارک
روآن! روآن! یعنی من باید اینجا بمیرم؟ آه روآن من میترسم که تو خونبهای مرا گران پرداخت کنی.

ژاندارک
من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل میکنم و او را از ته قلبم دوست دارم.

ژاندارک
نداهایم به من گفتند که خطای بزرگی مرتکب شدم که اعتراف به اشتباه بودن اعمالم کردم. هر چیزی که در روز چهارشنبه گفتم به خاطر ترس از آتش بود.

ژاندارک
من میدانم که انگلیسیها مرا خواهند کشت چرا که فکر میکنند بعد از مرگ من قلمرو فرانسه را به دست خواهند آورد ولی اگر صدهزار نفر به تعداد سربازانشان اضافه شود باز هم به فرانسه دست پیدا نخواهند کرد.

ژاندارک
ولیعهد بزرگوار، من ژانِ دوشیزه هستم. پادشاه آسمان مرا فرستاده تا شما و قلمروتان را یاری کنم.

ژاندارک
در دادگاه از او پرسیدند که آیا مورد عنایت خاص خداوند قرار دارد. پاسخ داد «اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم.

ژاندارک
به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند.

ژاندارک
تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند.

ژاندارک
از او پرسیده شد که چه وقت وکولور را به مقصد شینون ترک میکند. پاسخ داد «امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد.»

ژاندارک
اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آمادهاست که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعلههای آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفتهام.

ژاندارک
از همه شما که در اینجا ایستادهاید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کردهام مرا ببخشید و برایم دعا کنید.

ژاندارک
ژان به مادام تورولد که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود با خنده گفت:"خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد"

ژاندارک
ژان خطاب به ترز، همسر دوک آلانسون که نگران زندگی همسرش بود:"من به شما قول میدهم که کمترین آسیبی به همسر عزیزتان نخواهد رسید. نگران نباشید خانم! او پیش شما خواهد برگشت در حالیکه همچون الان سالم است حتی شاید از الان هم بهتر باشد"

ژاندارک
نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود.

ژاندارک
ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! به تو التماس میکنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم.

ژاندارک
حتی اگر صدها پدر و مادر (تعمیدی) داشتم و دختر پادشاه بودم باز هم باید میرفتم.

ژاندارک
شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعاً هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار دادهاید. من به شما هشدار میدهم، پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام دادهام.

ژاندارک
کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان در زندانش آمد و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی اش را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:"کنت! مرا دست انداختهای؟! دیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری"

ژاندارک
مرا پیش خداوند بفرستید، همانکسی که از پیش او آمدهام.
