
سوار ماشین که می شیم و راه میوفتیم ، باز اون ساحل و خونه ها می مونن خودشون و خودشون ، انگار سالهاست اونجا تنها هستن ، مث یه خونه بعد از اتمام مهمونی و رفتن مهمون ها ... در غیاب ما دوباره آرامش خودشون رو بدست میارن ، تو مسیر برگشت به بالای تپه که می رسیم دریا رو از اون بالا می بینیم ، دریا کاپوت آبی برق افتاده ی ماشین سالهای بچگیم رو یادم میاره . ماشینی که کرایه کردیم مارو تا چاه علی میبره و از اونجا ادامه ی مسیر برگشت رو خودمون میریم .
صبح روز سوم :
برگشتم خونه یک جایی تو مرکز شیراز نسیم خنک پاییز میاد و من دوباره یاد دریا می افتم ، این بوی عجیب و نسیم خنک نمیذاره خاطره اونجا از ذهنم پاک بشه ، به یاد حرف مادربزرگ ام می افتم که می گفت دریا غم و غصه ها رو با خودش میبره و به جاش حال آدم رو خوب می کنه .
نویسنده : بهنام کهن درشوری